به دنیا آمدن شیوا
زنگ زدم به مامانم و دیدم اومده بیمارستان. صدای جیغ مامانت رو شنیدم و وقتی گوشی رو گذاشتم حسابی گریه کردم.بابام هم وقتی صداشو شنید حسابی اعصابش بهم ریخت.
و بالاخره روز پنج شنبه ١٨/٣/٩١ به دنیا اومدی. اگه بدونی مامان چی کشید. تمام دردهای طبیعی رو تحمل کرد ولی مجبور شدن سزارینش کنن. وقتی رفتم بیمارستان تاب و توان نداشت. نمی تونست درست حرف بزنه.
وقتی رفتم بیمارستان دیدم گذاشتنت تو یه جعبه شیشه ای تا مامان رو بیارن. گریه می کردی پرستاره یه چیز قیف مانندی می زاشت تو دهنت تا ترشحات رو بگیره.
وقتی مامان رو اوردن تو بخش و تو گذاشتن تو بغلش بهم گفت: می ارزه. الانم زبون بسته درد بخیه رو داره و به سختی بهت شیر می ده. مامان جون پیششه و داره ازش مواظبت می کنه. امیدوارم زودی خوب بشه. الانم بابایی کله پاچه گرفته و دارم درستش می کنم تا مامان بخوره و جون بگیره.