شیوا شیوا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

شیوا جان عزیز دل عمه

واکسن 2 ماهگی

دیروز مامان برای واکسن 2 ماهگیت بردت. اول وزنت 4250 دور سرت 5/38 و قدت 5/57 بود. مامان می گفت دلم نیومد پاتو بگیرم تا واکسن رو بهت بزنن و یه خانم اومد گرفتت. به مامان گفتم قبل واکسن قطره استامینوفن بهت بده تا کمتر اذیت بشی. امروز صبح ساعت 8:30 مامان بهم زنگ زد و صدای گریت بلند بود. وقتی اومدم پیشت دیدم داری حسابی گریه می کنی. شکمت سفت شده بود. هم جای واکسنت درد می کرد و هم نفخ و دل درد داشتی. سریع با روغن زیتون کمر و شکمتو چرب کردم و بهت دایمتیکون دادم. بعدش هم پاتو بستم تا تکونش ندی. ماشالله تپل و مپل شده بودی. ولی کلی مامانتو اذیت کردی.
21 مرداد 1391

بدون عنوان

 مامان بردت بهداشت و وزنت 3600 و قد 53 و دور سر 37 بود. خدا رو شکر که وزنت اضافه شده بود. همه نگران وزنت بودیم. نوبت بعدی هم که واکسن 2 ماهگیه. وای واکسن. دیروز اومدم پیشت و بغلت کردم. تو چشمهام نگاه کردی و با یه لبخند شادم کردم. عزیز دل عمه.
28 تير 1391

اولین روز بهداشت

امروز مامانی بردت بهداشت و وزنت ٣١٠٠ قد ٥١ دور سرت ٣٥ بود. قطره ویتامین آ د رو هم دادن و گفتن تا یه سالگی باید مصرف بشه. خدا رو شکر همه چیزت عالی بود. دیروز هم که اولین حمام انجام شد.
1 تير 1391

بدون عنوان

روز شنبه مامان همرا با مامان جون رفتن برای کشیدن بخیه ها. من موندم و ساجره و شما. تا مامان رفت از خواب بیدار شدی و شروع به گریه کردی. از اون ورم ساجده گرسنش بود و گریه می کرد. خلاصه من موندم و دو تا بچه ی گریه رو. ساجده رو گذاشتم رو سینم تا شیر بخوره و تو رو هم گذاشتم تو بغلم تا آروم بشی. ساجده خوابید و اومدم تو رو هم شیر دادم و لالا کردی. امروز مامان گفت که نافت هم افتاده و قرار شد اخر هفته ببرنت حمام. دیروز هم با شوهری رفتیم و این گوشواره ها رو برات خریدیم و قراره چند وقته دیگه بیایم و به مامانی بدیم. ...
29 خرداد 1391

شیر دادن عمه به شیوا

بعد از ظهر اومدم ببینم که حال مامان و خودت چطوره. دیدم داری گریه می کنی . گرسنت بود و مامان هم هنوز شیر نداشت که بهت بده. خیلی برات ناراحت شدم و دوست داشتم یه جوری به مامان بگم که بزاره من شیرش بدم تا آروم بشه ولی می ترسیدم ناراحت بشه. تا اینکه مامان جون به مامان گفت که اگه بخواد من شیرش بدم و مامانی هم قبول کرد.  قربونت برم که چقدر ناز شیر می خوردی. ساجده مونده بود و فقط نگاه می کرد. امروز دو بار بهت شیر دادم. مامانی هم اگه خدا بخواد امشب یا فردا شیر می یاد تو سینه هاش و دیگه مشکلی نداری.  مامان جون برای مامان شوله ی شونیز و کاچی با روغن حیوانی درست کرده که بخوره تا زودتر شیرش بیاد و تقویت بشه. خاله جونت هم مدام سر می زنه تا اگه ...
20 خرداد 1391

به دنیا آمدن شیوا

زنگ زدم به مامانم و دیدم اومده بیمارستان. صدای جیغ مامانت رو شنیدم و وقتی گوشی رو گذاشتم حسابی گریه کردم. بابام هم وقتی صداشو شنید حسابی اعصابش بهم ریخت. و بالاخره روز پنج شنبه ١٨/٣/٩١ به دنیا اومدی. اگه بدونی مامان چی کشید. تمام دردهای طبیعی رو تحمل کرد ولی مجبور شدن سزارینش کنن. وقتی رفتم بیمارستان تاب و توان نداشت. نمی تونست درست حرف بزنه. وقتی رفتم بیمارستان دیدم گذاشتنت تو یه جعبه شیشه ای تا مامان رو بیارن. گریه می کردی پرستاره یه چیز قیف مانندی می زاشت تو دهنت تا ترشحات رو بگیره. وقتی مامان رو اوردن تو بخش و تو گذاشتن تو بغلش بهم گفت: می ارزه.   الانم زبون بسته درد بخیه رو داره و به سختی بهت شیر می ده. مامان جون پیششه و د...
20 خرداد 1391

بدون عنوان

خانمی کی بشه به دنیا بیای. مامانی که حسابی پاهاش ورم کرده. پیاده روی زیاد می کنه تا زایمانش راحتر بشه. همه منتظر به دنیا اومدنت هستیم. دیگه خودتو لوس نکن بیا دنیا تا مامانی هم یه نفس راحت بکشه.
13 خرداد 1391